مادرره عشق تو..........



ما در ره عشق تو اسیران بلاییم  

کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم

بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم

بر ما کرمی کن که در این مُلک گداییم

نه اهل صَلاییم و نه مستان خرابیم

اینجا نه و آنجا نه‌‌‌، چه قومیم کجاییم

حلّاج وَشانیم که از دار نترسیم

مجنون صفتانیم که در عشق خداییم

 

 

مارا به تو سرّیست که کس محرم آن نیست

گر سر برود سرّ تو با کس نگشاییم

ما را نه غم دوزخ و نِی حرص بهشت است

بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم

ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود

اکنون ز چه ترسیم که در حین بلاییم

دریاب دل شمس خدا مفخر تبریز

رحم آر که ما سوخته داغ خداییم